وبلاگ :
اين سطرها که پر ميشوند لحظات ناب عمر من اند
يادداشت :
12. هواخواه توام جانا و ميدانم که ميداني...
نظرات :
8
خصوصي ،
20
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
گوياي خاموش
"
اعتراض که ميکنم لبخند ميزني و ميگويي بايد به نظر داور احترام بگذارم!"
:"(
"
حتي همين حالا هم لبخند ميزني، چشمهايت را آرام ميبندي و آرام باز ميکني و ميگويي: «ميگذرد، تمام ميشود...»"
:"(
ديگه کي آخه؟ :"(
هميشه شاکريم و از دل و جون هم شاکريم..
------
"
چشم چپم ميسوزد، انگار که گردي،خاکي،چيزي رفته باشد تويش"
چقد اين تيکه ش، در عين سادگي، احساس بنده بودن.. رو تداعي مي کنه؛ بنده اي که داره خيلي خودموني از هر چيزي و از هر دري براي خداش حرف مي زنه..
"
بيايي بنشيني همينجا کنار من"...
بيا بشين خدا.. سرمو توي آغوشت نگه دار.. مي خوام به وسعت تمام تنهايي هام تو رو داشته باشم و توي بغلت سيل آسا ببارم...
:"(