سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درست همینجای زمان ایستاده بودم، روی همین زمین، پشت همین پنجره، زل زده بودم به همین شکوفه‌های گیلاس که چشم‌های تو آغاز شد. هوا یک جور بوی خوبی می‌داد، از آن جور بوهای خوبی که جسارت می‌پروراند توی تنت، آنقدر که حتی زیر باران چترت را می‌بندی و چشم‌هایش را که پیش‌تر آغاز شده بودند امتدا‌د می‌دهی توی خیابان‌ها و خیابان‌ها یک جور بوی خوبی می‌گیرند. 


جامه‌دانت را ببند، راه بیفت، برنگرد، پشت سرت را نگاه نکن، راه بیفت، سایه‌ات را با خودت بیاور، اینجا سایه‌ها هم تنهایت خواهند گذاشت. راه بیفت، درخت‌ها را، جمعه‌ها را، پیاده‌ر‌وها را و صفرها و یک‌ها را یکی یکی یکی از میان بردار،  فاصله‌ها را کم کن. "تو" را " من" کن. راه بیفت، زبان پرنده‌ها را فراموش کن، اینجا پرنده‌ها زبان آدم‌ها را نمی‌فهمند، راه بیفت، فاصله‌ها را کم کن، رویاهایت را بکش از جامه دانت بیرون، بایست همینجا که من ایستاده‌ام، پشت همین پنجره، کفش‌هایت را جفت کن کنار کفش‌هایم، زل بزن به همین شکوفه‌های گیلاس، دست بینداز دور سایه‌ام، پا به پایم خیال‌ بباف، یک رج من، یک رج تو...



 

                            پنج شنبه، بیست و دوم فروردین 1392

                           ترش و شیرین

 

+ عنوان: هر که دلارام دید از دلش آرام رفت/ چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت

( سعدی )

+ عکس ها: عکس های مبتدیانه ناشیانه خودم.خیلی به پست مرتبط نیستن ولی خب دوستشون داشتم.

+ این هم عکس شکوفه های پشت پنجره اتاقم( خوابگاه) ، هر جا دختری رو دیدید با لباسایی که روش عکس عروسک داشت و کنار پنجره مغموم نشسته بود بدونید منم! این پنجره و این ویو رو عاشقم.

شکوفه + شکوفه


+ پنج شنبه 92/1/22 7:19 عصر | اشاره