• وبلاگ : اين سطرها که پر ميشوند لحظات ناب عمر من اند
  • يادداشت : 14. بهار آمد ، نبود اما حياتي ...
  • نظرات : 5 خصوصي ، 21 عمومي
    • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + رواني 
    قبلنم گفته بودم قشنگه .. مثل رد دونه هاي بارون رو پنجره
    پاسخ

    ب قول گويا چه تعبير قشنگي.مرسي
    + گوياي خاموش 
    منتظر پي نوشت ها هم هستيم.
    فقط چرا مريض؟؟ :(
    پاسخ

    سرما خوردگي...
    + گوياي خاموش 
    عادت داشتم هميشه جملات و عباراتي رو برجسته کنم..
    مي شه اين بار «کل متن» رو برجسته کنم؟
    از اين حرف هم مثل خيلي تعريف ها خوشت نيومد؟ ;)



    پاسخ

    خب کلش قشنگ نيست آخه. خودم ميدونم.واس همين باور نميکنم. نه ک خوشم نياد
    + گوياي خاموش 
    مي دونم از اين جمله خوشت نمي ياد.. اما ناچارم بگم خيلي قشنگه..
    واقعاً کليشه اي نمي گم اينو..

    ايشالا بهارت خيلي زود برسه..
    برسه تا درخت دل دوباره سبز بشه.. سبزه اي که خودش به تنهايي به اندازه ي هفت تا هفت سين مي ارزه!
    پاسخ

    ممنون. لطف دارينه که خوشم نياد. ميگم با دليل و مدرک بگيد قشنگه!!
    + گوياي خاموش 
    به نام خدا

    سلام

    الآن مي رم مي خونم، فعلاً فقط بگم که ممنون :)
    پاسخ

    براي... ؟
    + صادق 
    مي داني چيست دوست عزيز، فکر مي کنم از آن دخترهايي هستي که احساسات نيرومندي داري و اين احساسات نيرومند، تو را به چنين تصورهاي خيال انگيز و قشنگ و سرشار از عاطفه مي رساند. وقتي «جانم» مي نويسي، گويا از ژرفاي قلبت چنين مي نويسي. وقتي از «يار» سخن مي گويي، گويا تمام دار و ندارت را حراج مي کني تا «او» باشد. به تعبير ديگر، واقعا تمام «دنيا»يت همان «او» مي شود؛ حال اين «او» ممکن است نزديک باشد يا فرسنگ ها دور از دسترس. به نظرم، انباني از واژگان وو اصطلاحات و خواندني هاي ادبي هم درون ذهنت داري که مي تواني چنين بسرايي: «شکوفه‌ها پشت پنجره اتاقت رسا‌لت‌شان را آغاز کرده باشند يا نکرده باشند؟ ...» اين بند کاملا شعر است و تخيل در آن موج مي زند و استعاره و همه چيز است... يا «...نازبوهاي نفس‌هايت که نباشند،...» و «تنها تقويم‌هايمان است که فرق دارند، تقويم من، گم شده توي آشفتگي نبودن‌هايت، ...» . واقعا هم وقتي يک روز صبح زود، پرنده‌ي غمگين شهري دور چشم‌هايت را سوغاتي بياورند برايم، وقتي قرار دست هايمان نه در سايه‌ي پنهان کلمات، که در گرماي جيب‌هايت باشد، بهار من هم خواهد آمد... . فرارسيدن «بهارت» فرخنده باد دوست عزيز...
    پاسخ

    بعضي وقتا آدم با خوندن بعضي نظرات لپاش قرمز ميشه!انقدر کيف ميکنه که هييي ميخواد بنويسه :)مرسي از وقتي که گذاشتيد. پس خودمو به خيل شاعران اضافه کنم! شاعران کشف نشده!
     <      1   2