وبلاگ :
اين سطرها که پر ميشوند لحظات ناب عمر من اند
يادداشت :
9. و صدا بود که مرا عاشق کرد...
نظرات :
7
خصوصي ،
24
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
گوياي خاموش
به نام خدا
سلام
قرار شد بيام همينجا بگم :))
داشتم ميگفتم..
حس ميکنم اون دوتاي قبلي «ازدلبرآمدهتر» بودند. اين هم بودا، اما اون دو تا رو ميشد سطرسطرشون رو زندگي کرد.. اشک ريخت.. نفس کشيد..
اين يکي هم خيلي خوب بود، اصلنم الکي نميگم! :دي منتها نظر من اينه که براي قبليها اينقدري حالت قشنگ بوده که ديگه توقع ِ من خواننده رو خيلي برده بالا! از پسرفت گفتي، اما پسرفت نداشتي! فقط حس ميکنم حست توي اون دوتاي قبلي نابتر بوده..
(البته نميدونم، چون گاهي هم حس اينقدري قشنگ و بزرگه که توي کلمه نميياد.. شايدم اين مورد صدق بکنه الآن)
ميدوني؟ بر خلاف خيليها که به ظاهر بيش از اندازه اهميت ميدن (به نوشتهها بيشتر به ديد محصول مادي نگاه ميکنن که مثلاً خوشگل بچينيمش که قشنگ بشه..)، من معتقدم اين حسمونه که نوشته رو زيبا ميکنه.. همهچيز بستگي به حالِت داره وقتي که مينويسي..
به خاطر همين، توي تفکر من پسرفت در نوشتن اصلاً معني نداره! مگه حس آدم پسرفت ميکنه که نوشتن هم پسرفت بکنه؟
پاسخ
آخه حس که همه چيز نيست.من بايد قادر باشم بدون حس هم بتونم خوب بنويسم.بيشتر نظر من رو ساختار متن بود که چطوره. چون من که هميشه نبايد جنس نوشتم اينطوري باشه که حس خواننده رو تحت تاثير قرار بده.هوم؟