وبلاگ :
اين سطرها که پر ميشوند لحظات ناب عمر من اند
يادداشت :
14. بهار آمد ، نبود اما حياتي ...
نظرات :
5
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
صادق
مي داني چيست دوست عزيز، فکر مي کنم از آن دخترهايي هستي که احساسات نيرومندي داري و اين احساسات نيرومند، تو را به چنين تصورهاي خيال انگيز و قشنگ و سرشار از عاطفه مي رساند. وقتي «جانم» مي نويسي، گويا از ژرفاي قلبت چنين مي نويسي. وقتي از «يار» سخن مي گويي، گويا تمام دار و ندارت را حراج مي کني تا «او» باشد. به تعبير ديگر، واقعا تمام «دنيا»يت همان «او» مي شود؛ حال اين «او» ممکن است نزديک باشد يا فرسنگ ها دور از دسترس. به نظرم، انباني از واژگان وو اصطلاحات و خواندني هاي ادبي هم درون ذهنت داري که مي تواني چنين بسرايي: «شکوفهها پشت پنجره اتاقت رسالتشان را آغاز کرده باشند يا نکرده باشند؟ ...» اين بند کاملا شعر است و تخيل در آن موج مي زند و استعاره و همه چيز است... يا «...نازبوهاي نفسهايت که نباشند،...» و «
تنها تقويمهايمان است که فرق دارند، تقويم من، گم شده توي آشفتگي نبودنهايت، ...» . واقعا هم وقتي يک روز صبح زود، پرندهي غمگين شهري دور چشمهايت را سوغاتي بياورند برايم، وقتي قرار دست هايمان نه در سايهي پنهان کلمات، که در گرماي جيبهايت باشد، بهار من هم خواهد آمد... . فرارسيدن «بهارت» فرخنده باد دوست عزيز...
پاسخ
بعضي وقتا آدم با خوندن بعضي نظرات لپاش قرمز ميشه!انقدر کيف ميکنه که هييي ميخواد بنويسه :)مرسي از وقتي که گذاشتيد. پس خودمو به خيل شاعران اضافه کنم! شاعران کشف نشده!