سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

سلام خدا 

حالا که این نامه را می‌نویسم تو نشسته‌ای آن بالا،مثل همیشه لبخند می‌زنی و من کفرم می‌گیرد. من هم نشسته‌ام همینجا، همینجا که همیشه همه‌ی حرف‌هایم را می‌نویسم. حالت چطور است؟ حتما مثل همیشه خوب هستی که لبخند می‌زنی. حال من هم... ای... بد نیست، چشم چپم می‌سوزد، انگار که گردی،خاکی،چیزی رفته باشد تویش، حالا که این نامه را می‌نویسم می‌توانی چند لحظه، فقط چند لحظه، لبخند نزنی؟ بیایی بنشینی همینجا کنار من، اخم کنی، یک لنگه‌ی ابرویت را بیندازی بالا، دستت را بزنی زیر چانه‌ات، گوش کنی به حرف‌هایم و سر تکان ندهی. سر تکان ندهی و من برایت از زندگی‌ام بگویم. برایت بگویم که هیچ دقت کرده‌ای این روزها زندگی‌ام چقدر شبیه مسابقات فوتبال شده است؟ برایت بگویم هیچ دقت کرده‌ای شده‌ام شبیه آن بازیکن‌های بی‌خاصیتی که هر تیمی یکی از آن‌ها دارد. از آن بازیکن های بی خاصیتی که تمام نود دقیقه را می‌دوند! با دل و جان هم می‌دوند، اما بی‌خاصیتند! تیمشان را دوست دارند، هم‌تیمی‌هایشان را دوست دارند، هوادارانشان را هم حتی دوست دارند، می‌دوند شاید که دویدنشان ثمری داشته باشد، اما ندارد، حتی دری به تخته نمی‌خورد که توپ درست جلوی دروازه بیفتد پیش پایشان، نه از دروازه‌بان خبری باشد و نه از دفاع تیم مقابل. البته بی انصافی نکنم گاهی برای من در مذبور به تخته مذکور می‌خورد، توپ را می‌اندازی جلوی پایم، یکه تازی می‌کنم، یکی یکی همه را دریبل می‌زنم و جلو می‌روم، حتی توپ را می‌کوبم توی دروازه، ولی درست همان لحظه که با آن ذوق ترحم برانگیز سرم را بالا می‌گیرم که تشکر کنم، لبخند می‌زنی و می‌گویی: «آفساید بود!». بعضی وقت‌ها بازیکن حریف هم چنین گلی می‌زند، پذیرفته می‌شود اما،‌ اعتراض که می‌کنم لبخند می‌زنی و می‌گویی باید به نظر داور احترام بگذارم! می‌دانی خدا، ای کاش لااقل می‌توانستم یک گوشه بنشینم،ندوم، بی‌خیالِ خودم، بی‌خیالِ تیمم،بی‌خیالِ هم‌تیمی‌هایم. ای کاش می‌توانستم، اما نمی‌توانم. می‌بینی خدا؟حتی همین حالا هم لبخند می‌زنی، چشم‌هایت را آرام می‌بندی و آرام باز می‌کنی و می‌گویی: «می‌گذرد، تمام می‌شود...»

 

                   سیزدهم اسفند ماه هزار و سیصد و نود و یک

                    تلخ


+ عنوان: هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی/که هم نادیده میبینیّ و هم ننوشته میخوانی. ( حافظ)

++ بی نهایت غمگینم و خسته و... تنها.

+++ غم‌هایی که چشم‌ها را خیس نمی‌کنند، به "استخوان" رسیده‌اند.

++++ تولدت مبارک 2066 ه قدیمی.... یاد باد آن روزگاران، یاد باد.


+ یکشنبه 91/12/13 11:17 صبح | اشاره

پنج‌شنبه که می‌شود، ساعتت که رسیدنم را تیک تاک می‌کند، چهارخانه‌ی آبی و جین مشکیت را تنت می‌کنی و هشتصد متر تمام سلانه سلانه راه می‌روی توی قلبم.  راه می‌روی و نمی‌دانی که نقش بر آب می‌کند تمام تلاش بودن‌ت را، نقطه ویرگول‌های نقش بسته روی خیابان، کنار آل استارهای یک سال و نیمه‌ام...

 

آل استارهای یک سال و نیمه ام

 

                                                 بیست و هفتم مهر ماه 1391

                                  تلخ

 

سوال فنی: الان تو قسمت توضیحات عکس خودمه؟ یا عکس همون دختر عینکیه؟شما چی میبینید؟

 

+ عنوان: نیستی که بریزمت روی عمیق‌ترین زخمم/ نیستی که نمیرم/ نیستی.../ ازین همه زخم‌های خالی نه/ ازین همه که نیستی/ مُردم...  ( کامران رسول زاده )

++ بیست و هفت مهرماه نوشتمش، چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اومد،نوشتم! خواستم امروز ویرایشش کنم،تکمیلش کنم،بهترش کنم، دیدم دوست دارم همینجور بمونه. گنگ بودنش بهرحال همینطور باقی میموند.


+++
پیش‌نهاد می‌شود:"فکر کنم باران دیشب مرا شسته، امروز «تو» ام." مجموعه شعر کامران رسول زاده، یکی از اون هدیه هایی که اگر سرم بره هم از خودم جداش نمیکنم. بی نهایت زیبا و خوندنی. انتشارات مروارید. 4600 تومان.

++++ عکس، همون آل استارهاست.

+++++ دوست نداشتم عکس خودم رو بذارم، ولی دیدم به "گل بیگم" خیلی میاد این عکسم.بنابراین شمایی که اونجوری نگاه میکنی،نگاه نکن!

 

برای خواندن روزمرگی هایم کلیک کنید...

+ چهارشنبه 91/12/2 4:26 عصر | اشاره