سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادم باشد همین امشب،حتما همین شب،پلاکی که 2 ماه قبل به خاطر نگین شرف الشمس ش هدیه گرفتم را بیاویزم به گردنم که مبادا دچار "چشم زخم" شوم و خدای ناکرده خون م کثیف شود.آن هم این خون کمیاب قیمتی م.به خصوص که میبینم این روزها عده ای چقدر محتاج این خون اند.خوب باید حواس م را جمع کنم که مبادا قطره ای از آن هدر برود،بگذارم همینطور جریان داشته باشد در رگ هایم تا من بتوانم خوب زنده گی کنم.چه اهمیتی دارد که هم نوع ان داغ دیده ام محتاج 400 سی سی ناقابل از این خوب کمیاب قیمتی م هستند برای پس گرفتن حق زنده گی شان...

نه که برای من اهمیت نداشته باشد،برای این مرز های جغرافیاییِ «لا مروت» بی اهمیت است، که محکومم میکنند و محروم از کمک به هم نوع م،تنها به این جرم که به جای "با در دست داشتن شناسنامه و یا کارت ملی " ام با "در دست داشتن پاسپورت " ام به مراکز اهدای خون مراجعه نمودم.

حالا هم مرزهای جغرافیایی نمیفهمند که درد هم نوعانم پرفشار در تمام من جریان دارد...



پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد...
بیست و چهارم مرداد 91


برچسب‌ها: ترش
+ سه شنبه 91/7/25 3:0 عصر | اشاره